Hamed

خدایا دستم به آسمانت نمی رسد، اما تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن

Hamed

خدایا دستم به آسمانت نمی رسد، اما تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن

به سلامتی...

من سکوتم حرف است

حرفهایم حرف است

خنده هایم حرف است

کاش می دانستی می توانم همه را پیش تو تفسیر کنم

کاش میدانستی

کاش می فهمیدی

کاش و صد کاش نمیترسیدی

که مبادا که دلت پیش دلم گیر کند

کاش می دانستی چه غریبانه به دنبال دلم خواهی گشت

در زمانی که برای دردت، سینه دلسوزی نیست...

تازه خواهی فهمید

مثل من هرگز نیست!



بعضی وقتا آدما الماسی تو دست دارن...

بعد چشمشون به یه گردو میفته دولا میشن تا گردو رو بردارن الماس

میفته تو شیب زمین قل میخوره و تو عمق چاهی فرو میره...

میدونی چی میمونه؟


یه آدم...

یه دهن باز...

یه گردوی توخالی...

یه دنیا حسرت...

 


به سلامتی عاشقی که ضربه خورد ولی ضربه نزد...

به سلامتی دلی که شکست اما نشکوند...
به سلامتی پسری که دید عشقش با کس دیگست فقط ایستاد و در عین خشم گریست...

به سلامتی خدا که هر وقت تنها میشیم و میریم سمتش با آغوش باز قبولمون میکنه...

به سلامتیه سربازی که یک ساعت وایستاد تو صف تلفن تا سه دقیقه با عشقش حرف بزنه،ولی هرچقدر زنگ زد بازم پشت خطی بود...!

 

خدا کند

به دریا شکوه بردم از شب دشت

                       وز این عمری که تلخ تلخ بگذشت

       به هر موجی که می گفتم غم خویش

                                سری میزد به سنگ و باز می گشت...!


خداوندا نگاهت باز با من از راز دل گفتش

خداوندا صدایت هم به من با ناز دل گفتش

که من انسانم و پاک و پر از احساس

که من معشوقم و عاشق,تو میدانی خدای پاک

خداوندا دلم آشفته است و باز میخندد

نمیدانم چرا این گونه با احساس میخندد

خداوند مگر حال , عشاق این گونه میباشد

به من اموخته اند هر شب ز درد عشق مینالند

خداوندا منم عاشق ولی خندان و پر احساس

چرا این گونه میباشم؟ چون تویی عشقم خدای پاک

 


روزگاریست همه عرض بدن میخواهند
همه از دوست فقط چشم و دهن میخواهند
دیو هستند ولی مثل پری میپوشند
گرگ هایی که لباس پدری میپوشند
آنچه دیدند به مقیاس نظر میسنجند
عشق ها را همه با دور کمر میسنجند
خوب طبیعی است که یک روزه به پایان برسد
عشق هایی که سر پیچ خیابان برسد



بیا برگردیم

عشق در حیطه فهمیدن ما نیست، بیا برگردیم
آسمان پاسخ پرسیدن ما نیست، بیا برگردیم
گریه ها مان چقدر تلخ ببین، رنگ ترحم دارد
تا زمین دشمن خندیدن ما نیست، بیا برگردیم
باغ از فطرت این جاده پر از بوی شکفتن ها حیف
شمّه ای مهلت بوییدن ما نیست، بیا برگردیم
بال سنگین سفر می شکند وای ملال انگیز است
هیچ کس منتظر دیدن ما نیست، بیا برگردیم
مثل گنجیم گران سنگ کمی وسوسه آمیز ولی
دزد هم مایل دزدین ما نیست، بیا برگردیم!




دلبسته به سکه های قلک بودیم


دنبال بهانه های کوچک بودیم

رویای بزرگ تر شدن خوب نبود

ای کاش تمام عمر کودک بودیم...

 

 

یهـو

بعضی آدمهــــــا یهـو میــان ؛ یهـو زندگیـتـــــو قشنگ میکنن !

یهـو میشن همــــــه ی دلخـوشیت...

یهـو میشن دلیـل خنــــــده هات،یهـومیشن دلیل نفس کشیــــدنت

بـعــــد همینجـوری یهـو میــــــرن.... یهـو گنـــــــــــد میـزنن بـه آرزوهــــات ؛

 یهـو میشن دلیل همــــــــه ی غصــه هاتو همـــــــه ی اشکات !

 یهـو میشن سبب بالا نیـــومدن نفسـت 

 

رو خط اهن قطار یه شاپرک نشسته بود


انگار که بغض اسمون توی دلش شکسته بود


یه زخم کاری و عمیق نمک میذاشت رو بال اون


همون یه زخم شاپرک که نحسی بود تو فال اون


انگار که خسته بودنش از عاشقی بود و گلا


یه طوری باز نشسته بود شبیه اسمون جلا


همین که خواست گریه کنه دلش پر از گلایه شد


اسمون پر از غمش سقف بدون پایه شد


خراب شدش روی سرش مثل وفای روزگار


مثل فریب اون گلا که مونده بود به یادگار


میگفت خدا چرا همش منم جدا از عاشقا


جرا فقط پر میزنن شاپرکا بین گل شقایقا


صدای سوت سوت قطار چشای اونو تر میکرد


اون هدف خودکشیشو یه جوری تازه تر می کرد


امید زنده بودنو مچاله کرد گذاشت کنار


تا این که خوابوند سرشو رو ریل اهن قطار


یهو یه صحنه ای رو دید دلش از اون دلش برید


انگار که باز شقایقو گل عزیزشو می دید


درست میون سختی و سرمای سنگا ی کثیف


یه گل جونه کرده بود اما بودش خیلی نحیف


اون شاپرک دلش گرفت پر زد و رفت به اسمون


قطار بازم سوت کشیدو رفتش مثه ترانه امون

 

 

 

عشق را باید از آن ها آموخت

کاش عشق را از پلک های خود می آموختیم

پلک هایی که تا وقتی خون

در رگ هایشان جاری است هردم برهم بوسه می زنند

پلک هایی که از سحر تا پاسی از شب

برای در آغوش کشیدن هم لحظه شماری می کنند

پلک هایی که حتی برای دقیقه ای کوتاه هم نمی توانند

دوری از یکدیگر را تاب بیاورند پلک هایی که

در لحظه مرگ هم در آغوش یکدیگر جان می دهند

عشق را باید از آن ها آموخت …!



خودش اول نگاهم کرد خدایا / به صد خواهش صدایم کرد خدایا


گناه این جدایی گردن اوست / که او آخر رهایم کرد خدایا...