Hamed

خدایا دستم به آسمانت نمی رسد، اما تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن

Hamed

خدایا دستم به آسمانت نمی رسد، اما تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن

شاید گرگ معنی رفاقت را خوب درک کرده است

 

زندگی را باید از گرگ آموخت و بس
گرگ با همنوعانش شکار می کند
خو میگیرد زندگی می کند
ولی چنان به آنان بی اعتماد است که شب هنگام خواب ،
با یک چشم باز می خوابد
شاید گرگ معنی رفاقت را خوب درک کرده است...

 

نبودی ببینی چقدر سوت و کورشم


قراربود بمونی کنارم غرورم

نگو قسمت اینه نگو از تو دورم

قرار بود بیایی توی بی کسی هام

یه کاری کن این واسه دلواپسی هام

چقدر بغض کردم کنارم نبودی

هزار با دلم خواست بمونم نبودی

نبودی ببینی چقدر سوت و کورم

چقدر بی قرارم جقدر بی عبورم

خودت نیستی اما غمت روبه رومه

می خوام هم بغضی که توی گلومه

دیگه هیچ امیدی به برگشتنت نیست

یعنی من نمی گم خم جاده می گه

داری پیر می شی چقدر ایینه حرفاشو ساده می گه


مگـه نگفتـــه بــودم بی تــــو میمیرم ؟

حالا که رفته ای

ساعتهــــا به این می اندیشم ، که چرا زنــــده ام هنـــوز ؟

مگـه نگفتـــه بــودم بی تــــو میمیرم ؟

خدا یادش رفته است مرا بکشــــد

یا تــــــو قرار است برگردی ؟


باتشکر از محمدرضا داداش عزیزم




چرا پیوسته میگویی، دل شیدا نمی بینم


چرا پیوسته می گویی، قد رعنا نمی بینم


چرا با آیه های یاس خود دایم پریشانی


و گویی از پس امروز خود فردا نمی بینم


چرا با این همه دریا فقط از قطره می گویی


تلنگر می زنی بر خود که من دریا نمی بینم


چرا با این همه عاشق تو از معشوق بیزاری


و مجنون وار می گویی که من لیلا نمی بینم


همه زیبا و شیدایند در این عالم که می بینی


عوض کن رنگ چشمانت، نگو زیبا نمی بینم


باتشکر از پروانه ی عزیز

میـــــــــــــم ... مثلِ مـــــرد

مرد از زن خیلی تنهاتره
مرد لاک به ناخوناش نمیزنه که هروقت دلش یه جوری شد،
دستشو باز کنه و ناخوناشو نگاه کنه و ته دلش از خودش خوشش بیاد
مرد موهاش بلند نیست که توی بی کَـسی کوتاهش کنه و اینجوری لج کنه با همۀ دنیا
مرد نمیتونه وقتی دلش گرفت زنگ بزنه به دوستش و گریه کنه و خالی شه
مرد حتی دردهاشو اشک که نه،یه اخـمِ خشن میکنه و میچسبونه به پیشونیش
یه وقتایی ، یه جاهایی ، به یه کسایی باید گفت

"میـــــــــــــم ... مثلِ مـــــرد

رنج ما تاوان انسان بودن است


  گفتمش: دل می خری !؟

پرسید چند؟


گفتمش :دل مال تو، تنها بخند

خنده کرد و دل زدستانم ربود


تا به خود باز آمدم او رفته بود


دل زدستش روی خاک افتاده بود


جای پایش رویه دل جا مانده بود




ماهیگیردلش سوخت …

این بارماهی بودکه ازتنهایی قلاب رارهانمیکرد


نه عاشق بودم و نه آلوده به افکار پلید

من به دنبال نگاهی بودم که مرا از پس دیوانگی ام

می فهمید

 و خدا می داند

سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود





زندگی هنگامه فریاد هاست

سرگذشت و در گذشت یادهاست

عاشقی فریاد تنها بودن است

رنج ما تاوان انسان بودن است