Hamed

خدایا دستم به آسمانت نمی رسد، اما تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن

Hamed

خدایا دستم به آسمانت نمی رسد، اما تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن

 

 

کنار موج ها آرام بودیم

شبیه ماهیانی خام بودیم

بدون عشوه های عاشقانه

دو عاشق پیشه ناکام بودیم

که اینگونه ز من تو دل بریدی

چه کردم با تو در دنیای عشقم
که اینگونه ز من تو دل بریدی

چه کردم با دلت ای مهربانم
که تو عاشقتر از من برگزیدی

مگر غیر از وفا از من چه سر زد
که دل را بی وفا خواندی و رفتی

مگرغیراز نگاهت به چشمانم که درزد
که از ناز چشم خود ازدل گرفتی

مگر در باغ احساسم چه کم بود
که یکبار از وجودش گل نچیدی

مگر در قلب من جای تو کم بود
که از این آشیانه پر کشیدی

نیستی

نیستی‌ حالم خرابه
تو رو با یکی‌ دیگه دیدم
داغون شدم مردم
ولی‌ باز تو رو بخشیدم
نیستی‌ دلشوره دارم
میبینم تو رو تو چشماش
این تقدیر بی‌ رحمه با قلبم
عشق من برو نذار تنهاش
نیستی‌ حال من خرابه
نیستی‌ دستام سرد سرد
چشمام تو رو با اون دید و دلم باور نکرد
نیستی‌ و هوای این گریه داره بغضم رو میشکنه
من مردم و دست‌های تو قاتل منه
رفتی‌ از این آغوش چه راحت
و باز منم تنها و خاموش چراغم
چه بی‌ اعتنا رفتی‌ هه
نفهمیدم حس من واست یه تفریحه
تو که میدونستی وجود تو ترک درداست
تو که میدونستی نبود تو مرگ فرداست
ولی‌ آروم آروم زیر بارون داغون
قدم میزنم و تو شادی با اون یارو
سرا پا گوش بودم وقتی‌ که تو داشتی حرفی‌
حالا که بهت نیاز دارم گذاشتی رفتی‌؟
باشه، منم میذارم رگ این گردن
که رفتم و دیگه پیشت برنمیگردم
ولی‌ روزی رو میبینم که یارت سیره
از تو با یکی‌ دیگه از کنارت میره
به هر دستی‌ که بدی میگیری از همون دست
این نفرین من نیست بازی زمونست
اون می‌خواد که دل تو با حرفهاش خواب شه
صبر کن بذار یه کمی‌ یخ هاش آب شه
وقتی‌ می‌فهمی چه کسی‌ پشت روبنده
که به احساست بزنه یه مشت کوبنده
نیستی‌ حال من خرابه
نیستی‌ دستام سرد سرد
چشمام تو رو با اون دید و دلم باور نکرد
نیستی‌ و هوای این گریه داره بغضم رو میشکنه
من مردم و دست‌های تو قاتل منه
چقدر باهات حرف دارم و چقدر خرابم
کاش لاقل بودی میدادی یه خط جوابم
تو که هی‌ میگفتی‌ تا ته خط باهم هستی‌
چرا رفتی‌ و با درد دست و پاهام رو بستی؟
چرا؟ هاه؟ بخدا تا به من حرفی‌
نزنی‌ نمیرم تو چرا واقعا رفتی‌؟
لااقل یه چیزی بگو، بگو دوستت نداشتم
بگو از خدام بود که تو شب و روزت نباشم
یعنی‌ قصدت از اول این بود که با من نمونی؟
حرف بزن، تو که اینقدر نامرد نبودی
چی‌ میگم اون دیگه نیست پیشم
چشم، تو این امتحان هم بیست میشم
ولی‌ چرا از سنگه قلب‌ها در این شهر تاریک
اسیر کابوسم تو یلدا‌ترین شب تاریخ
کابوسی که نفس رو تو سینه حبس می‌کنه
و میبینم یکی‌ دیگه تنت رو لمس می‌کنه
داره تنم میلرزه
واسه ادامهٔ خوابم حتی قلم میترسه
ختم کلام رفتی‌ از این آغوش چه راحت
و باز منم تنها و خاموش چراغم

زمزمه های دلتنگی

یگانه، در اتاقم خلوتی ساکت و سرد، سجاده ام پر از تسبیح و دعا، در شگفتم با خود... که چرا خاک شدم؟ من چرا این همه مشتاق شدم؟

من چه کردم با تو؟ که رهایم کردی... تو چرا سنگ شدی؟ من چرا این همه دلتنگ شدم؟

تو بمان با قلبت، تو بمان با یاست؛ تو بمان اما من.. میروم شهر به شهر

میکنم از سر هر کوی گذر؛ روز و شب میگردم، تا بیابم او را؛ او همان گمشده پاک من است.

او همان مرهم دستان من است؛ تو اگر سرد شدی، مهر او گرمتر از خورشید است. تو اگر با دل من قهر شدی، مهر او تا به ابد جاوید است.

تو بمان با قلبت، تو بمان با یاست، تو بمان اما من...، باز خواهم آمد از همان شهر غریب، با همان قلب ترک خورده و آن عشق نجیب، و تو را خواهم دید؛ که در اندوه همین حادثه پر پر شده ایی، روز ویرانی تو روز میلاد من است و تو آنروز پشیمانتر از امروز منی...!

تا بهاری دیگر لحظه ها میگذرند و تو هم میگذری مثل یک بیگانه، یک حادثه، یک سایه شوم ...

و فقط آنچه بجا میماند، نقش یک خاطره است که برای منه ساده، منه بی اندیشه،قصه تلخ ترین حادثه است...

خیلی سخته

خیلی سخته که بغض داشته باشی ، اما نخوای کسی بفهمه ... خیلی سخته که عزیزترین کست ازت بخواد فراموشش کنی ... 

 خیلی سخته که سالگرد آشنایی با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگیری ... 

 خیلی سخته که روز تولدت ، همه بهت تبریک بگن ، جز اونی که فکر می کنی به خاطرش زنده ای ... 

 خیلی سخته که غرورت رو به خاطر یه نفر بشکنی ، بعد بفهمی دوستت نداره ...  

خیلی سخته که همه چیزت رو به خاطر یه نفر از دست بدی ، اما اون بگه :نمیخوامت 

 ...................................................................................... 

 

گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست

بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست

گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن

گفتی که نه! باید بروم حوصله ای نیست

پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف

تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست

گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت

جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست

رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت  

................................................... 

عشق ؛ به زخم که برسد ، سکوت می شود!
من
در این بغض های هر لحظه
در این دلتنگی های مدام
در این آشفتگی های دقایقم
دارم سکوت می شوم!
با من از عشق چیزی بگو
پیش تر از آنکه زخم هایم عمیق شود…!

زخم که عمیق شود ، بیداریِ دل ، درد دارد...