آدمهای ساده را دوست دارم
همان ها که بدی
هیچ کس را باور ندارند
همان ها که
برای همه لبخند دارند
همان ها که
همیشه هستند
برای همه هستند
آدمهای ساده را
باید مثل یک
تابلوی نقاشی
ساعتها تماشا
کرد؛
عمرشان
کوتاهاست
بس که هر کسی از
راه می رسد
یا ازشون سوء استفاده می کند یا
زمینشون میزند
یا درس ساده نبودن بهشون می دهد
آدم های ساده
را دوست دارم
بوی ناب آدم می
دهند
به جرم وسوسه
چه طعنه ها که نشنیدی حوا
پس از تو
همه تا توانستند آدم شدند
چه صادقانه حوا بودی
و چه ریاکارانه آدمیم...
مدام می گفتی دوستت
ندارم ..
اشک
در چشمان من حلقه می زد ..
تو
می خندیدی و می گفتی دروغ گفتم ..
من
از دروغ هایت نمی ترسم ..
من
از آن می ترسم ..
که چوپان دروغگو نیز ..
روز
آخر راستش را گفت ..
اما
دیگر کار از کار گذشته بود
قصه ی این عشقی که میگم / عشقه لیلای مجنونه
با یه روایته دیگه / لیلی جای مجنونه
مجنون سره عقل اومده/ شده آقای این خونه
تعصب و یه دندگیش کرده لیلی رو دیوونه
اما لیلی بی مجنونش دق میکنه میمیره
با یه اخمه کوچیکه اون ، دلش ماتم میگیره
میگه باید بسازم، این مثله یک دستوره
همین یه راه مونده واسش! ، چون عاشقه مجبوره
زوره ، عشقه تو زوره / احساس ، همیشه کوره
هرجا، خودخواهی باشه / انصاف ،از اونجا دوره
عاقبته لیلیه ما / مثله گلهای گلخونه
تو قابه سرده شیشه ای / پژمرده و دلخونه
حکایت عشقه اونا / مثله برفه زمستونه
اومدنش خیلی قشنگ / آب کردنش آسونه
اخمه تو خالی از عشقو / بی نوره سوتو کوره
عاشق کشی مرامته / نگات سرده و مغروره
عشق اومده توی نگاش / از کینه ی تو دوره
یه کاری کن تو هم براش/کمه عاشقیتم زوره
زوره، عشقه تو زوره / احساس، همیشه کوره
هرجا، خودخواهی باشه / انصاف ،از اونجا دوره
دلم در این هوای آلوده دلتنگی، پر از غبار شده، مدتی گذشته و
هنوز این گرد و غبارها پاک نشده، هر کسی می آید پیش خود میگوید شاید
این دل حراج شده، اما کسی نمیداند که دلم یک عاشق
سر به هوا شده...
دلی
که عاشق است و عشقش در کنارش نیست، دلی که لحظه به لحظه به خیال آمدن عشقش دیگر
محکوم به انتظار نیست
برای دلم گاهی مادری مهربان میشوم
دست نوازش بر سرش میکشم میگویم : غصه نخور میگذرد
برای دلم گاهی پدر میشوم
خشمگین میگویم : بس کن دیگر بزرگ شده ای
گاهی هم دوستی میشوم مهربان
دستش را میگیرم میبرمش به باغ رویا
دلم از دست من خسته است
و چه بی اختیار خود را میکشم بر لبهی تیز جدایی
تو را میخوانم
و هیچ نیست پاسخی
فریادم را دیگر
نمیشنوم
در میان
صداهایی که میگویند
رفتهای..
دخترک رفت، ولی...
زیر لب این را
گفت:
"او
یقینا" پیٍ معشوق خودش می آید"
پسرک ماند ولی
روی لبش زمزمه بود:
"مطمئنا"
که پشیمان شده بر می گردد"
"عشق
قربانی مظلوم غرور است هنوز"...
همینها هستند!
مثل دوستی که همیشه موقع دست دادن خداحافظی، آن لحظهی قبل از رها کردن دست، با نوک انگشتهاش به دستهایت یک فشار کوچک می دهد… چیزی شبیه یک بوسه!
مثل آن راننده تاکسیای که حتی اگر در ماشینش را محکم ببندی بلند می گوید: روز خوبی داشته باشی.
آدمهایی که توی اتوبوس وقتی تصادفی چشم در چشمشان می شوی، دستپاچه رو بر نمیگردانند، لبخند می زنند و هنوز نگاهت می کنند.
آدمهایی که حواسشان به بچه های خسته ی توی مترو هست، بهشان جا می دهند، گاهی بغلشان می کنند.
دوست هایی که بدون مناسبت کادو می خرند، مثلا می گویند این شال پشت ویترین انگار مال تو بود. یا گاهی دفتریادداشتی، نشان کتابی، پیکسلی.
آدمهایی که از سر چهار راه نرگس نوبرانه می خرند و با گل می روند خانه.
آدمهای پیامکهای آخر شب، که یادشان نمی رود گاهی قبل از خواب، به دوستانشان یادآوری کنند که چه عزیزند، آدمهای پیامکهای پُر مهر بی بهانه، حتی اگر با آن ها بدخلقی و بی حوصلگی کرده باشی.
آدمهایی که هر چند وقت یک بار ایمیل پرمحبتی می زنند که مثلا تو را می خوانم و بعد از هر یادداشت غمگین خطهایی می نویسند که یعنی هستند کسانی که غم هیچ کس را تاب نمی آوردند.
آدمهایی که حواسشان به گربه ها هست، به پرنده ها هست.
آدمهایی که اگر توی کلاس تازه وارد باشی، زود صندلی کنارشان را با لبخند تعارف می کنند که غریبگی نکنی.
آدمهایی که خنده را از دنیا دریغ نمی کنند، توی پیاده رو بستنی چوبی لیس می زنند و روی جدول لی لی می کنند.