دلم در این هوای آلوده دلتنگی، پر از غبار شده، مدتی گذشته و
هنوز این گرد و غبارها پاک نشده، هر کسی می آید پیش خود میگوید شاید
این دل حراج شده، اما کسی نمیداند که دلم یک عاشق
سر به هوا شده...
دلی
که عاشق است و عشقش در کنارش نیست، دلی که لحظه به لحظه به خیال آمدن عشقش دیگر
محکوم به انتظار نیست
برای دلم گاهی مادری مهربان میشوم
دست نوازش بر سرش میکشم میگویم : غصه نخور میگذرد
برای دلم گاهی پدر میشوم
خشمگین میگویم : بس کن دیگر بزرگ شده ای
گاهی هم دوستی میشوم مهربان
دستش را میگیرم میبرمش به باغ رویا
دلم از دست من خسته است
و چه بی اختیار خود را میکشم بر لبهی تیز جدایی
تو را میخوانم
و هیچ نیست پاسخی
فریادم را دیگر
نمیشنوم
در میان
صداهایی که میگویند
رفتهای..
دخترک رفت، ولی...
زیر لب این را
گفت:
"او
یقینا" پیٍ معشوق خودش می آید"
پسرک ماند ولی
روی لبش زمزمه بود:
"مطمئنا"
که پشیمان شده بر می گردد"
"عشق
قربانی مظلوم غرور است هنوز"...
وبلاگت خیلی قشنگه
مطالبشم قشنگه
بهم سربزن
سلام علی جان
ممنونم. وبلاگ شما هم خیلی زیباست