Hamed

خدایا دستم به آسمانت نمی رسد، اما تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن

Hamed

خدایا دستم به آسمانت نمی رسد، اما تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن

که تو عاشقتر از من برگزیدی؟؟

چه کردم با تو در دنیای عشقم

که اینگونه ز من تو دل بریدی؟

چه کردم با دلت ای مهربانم

که تو عاشقتر از من برگزیدی؟؟

مگر غیر از وفا از من چه سر زد

که دل را بی وفا خواندی و رفتی؟؟؟

مگرغیراز نگاهت، به چشمانم، که در زد


که از نازچشم خود، ازدل گرفتی؟؟؟؟


مگر در باغ احساسم چه کم بود

 
که یکبار از وجودش گل نچیدی؟؟؟؟؟


مگر در قلب من جای تو کم بود


که از این آشیانه پر کشیدی؟؟؟؟؟؟

 

 

 

 

 

چو شمع

در میان سور و ساز خویش، خندانم چو شمع


رقص مرگست این که می پیچم بخود، از تاب درد


کس چه میداند که می سوزد تن و جانم چو شمع؟


با که گویم درد بی درمان خود را، زان که من


در میان جمع، تنها و پریشانم چو شمع


اشک گرمو، آه سردو، روی زردو، سوز دل


حاصل عشقندو من این نکته میدانم چو شمع


با خیالش، با نگاهش، با فراقش، با غمش


گاه گریان، گاه سوزان، گاه لرزانم، چو شمع


بس که با شب زنده داری های خود خو کرده ام


از نسیم صبحگاهی هم گریزانم چو شمع


گفتمت از سوز و ساز عشق ننشینم ز پای


تا وجودی باشدم بر عهد و پیمانم، چو شمع!