-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 آبانماه سال 1392 00:14
از روزگار پرسیدم با آنهایی که با زندگی و احساساتم بازی کردند چه کنم؟ گفت : آنها را به من واگذار کن که چرخ روزگار، بالا و پایین بسیار دارد..
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 آبانماه سال 1392 12:30
-
تو که دوست نداشتی باشی، چرا آتیشم کشیدی
سهشنبه 7 آبانماه سال 1392 10:06
به چه قیمتی گذشتی از شبای خیس مهتاب چی گذاشتیم از من و تو، بجز آرزوی بر آب به چه قیمتی غرورو سر راهمون کشیدی چرا لحظههای باهم بودنامونو ندیدی خوب من ، ما هر دو باختیم توی این بازی بیخود هردوتامون کم گذاشتیم که ترانههامونم مرد چیزی از لحظه نمونده، من و تو لحظه رو کشتیم حکم اعدام دلامون با غرورمون نوشتیم اگه دوسم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 آبانماه سال 1392 15:45
یه وقــــتایی که دلت گـرفته ؛ بغض داری ، آروم نـیستی ! دلت بـــراش تـنگ شده .... حـوصله ی هـیـچـکسو نـداری ! به یــاد لحظه ای بیفت کـه : اون هــمه ی بی قـراری هــای تـو رو دیـــد؛ امــا .... چـشمـاشـو بست و رفــت ... !!!
-
باید تو رو پیدا کنم
سهشنبه 30 مهرماه سال 1392 10:53
باید تو رو پیدا کنم شاید هنوزم دیر نیست تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست با اینکه بی تاب منی بازم منو خط میزنی باید تو رو پیدا کنم تو با خودت هم دشمنی کی با یه جمله مثله من می تونه آرومت کنه؟ اون لحظه های آخر از رفتن پشیمونت کنه دلگیرم از این شهر سرد این کوچه های بی عبور وقتی به من فکر می کنی حس می کنم از راه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 مهرماه سال 1392 23:41
با غروبهای غمگینی که دارم با آسمانِ نیمه ابری چشمانم با ایمانِ معصومانهام به حفظِ هر چه خاطره با شوقی که بدونِ تو، از روزگارم پر میکشد بگو فرزندِ کدامین فصل باشم که پاییز را به یادت نیاورم و رنجِ مبهمِ برگ ریزان را ؟؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 مهرماه سال 1392 15:49
آورده اند که روزى یکى از بزرگان به سفر حج مى رفت . نامش عبد الجبار بود و هزار دینار طلا در کمر داشت... چون به کوفه رسید، قافله دو سه روزى از حرکت باز ایستاد.عبد الجبار براى تفرج و سیاحت ، گرد محله هاى کوفه بر آمد. از قضا به خرابه اى رسید. زنى را دید که در خرابه مى گردد و چیزى مى جوید. در گوشه ای مرغک مردارى افتاده...
-
دَم از بازی حکم میزنی!
سهشنبه 23 مهرماه سال 1392 11:18
اصلا حسود نیستم ... اما وقتی دیدم واسه رفیقم اس ام اس اومد، توش نوشته بود : " کی میرسی عشــــقـم ؟ " فقط ،یه ذره دلم خواست ، همین .. !!♥ کنــارت هستند ؛ تا کـــی !؟ تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند … از پیشــت میروند یک روز ؛ کدام روز ؟! وقتی کســی جایت آمد … دوستت دارند ؛ تا چه موقع !؟ تا موقعی که کسی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 مهرماه سال 1392 13:02
با عرض سلام خدمت دوستای مهربونم متاسفانه هفته ی پیش یکی از نزدیکانمو از دست دادم ازتون میخوام برای شادی روحش صلوات بفرستید. ممنونم
-
حکم سحرگاه تویی
یکشنبه 14 مهرماه سال 1392 23:18
با تو حکایتی دگر ... این دل ما به سر کند شب سیاه قصه را ... هوای تو سحر کند باور ما نمی شود ... در سر ما نمی رود که از گذر سینه ما ... یار دگر گذر کند مجرم آزاده منم ... تن به جزا داده منم قاضی درگاه تویی ... حکم سحرگاه تویی
-
آری میدانی
شنبه 13 مهرماه سال 1392 11:43
پروردگارا... دستانم را به سوی آسمانت بالا آوردم یاری ام کن تو که میدانی آری میدانی که غم بزرگی دارم آری غم آن هم بزرگ به بزرگی آسمانت غم یار دارم یاری که مرا در خلوت خود رها کرد از تو آری از تو طلب یاری دارم یاری ام کن تا بتوانم باخود کنار بیایم خسته شدم از بس با خود کلنجار رفتم یاری ام کن پروردگارا یاری ام کن و یا......
-
جدایی سخت است نه به تلخی تنهایی..
چهارشنبه 10 مهرماه سال 1392 22:02
بگذار سپیده سر زند چه باک که من بمیرم و شبنم فروخشکد و شبگیر خاموش شود و شباهنگ گنگ گردد . و مهتاب رنگ بازد و ستاره ی سحری بازگردد . و راه کهکشان بسته شود . . . بگذار سپیده سر زند و پروانه به سوی آفتاب پر کشد. دوستی اتفاق است جدایی رسم طبیعت.. طبیعت زیباست نه به زیبایی حقیقت.. حقیقت تلخ است. نه به تلخی جدایی .. جدایی...
-
خدای مهربانم رهایم مکن
سهشنبه 9 مهرماه سال 1392 18:20
در هیاهوی زندگی دریافتم : چه دویدن هایی که فقط پاهایم را ازمن گرفت در حالیکه گویی ایستاده بودم . چه غصه هاییکه فقط باعث سپیدی موهایم شد در حالیکه قصه ی کودکانه ای بیش نبود. دریافتم کسی هست که اگر بخواهد میشود واگر نه نمیشود به همین سادگی ... کاش نه میدویدم نه غصه می خوردم فقط او را می خواندم (خدای مهربانم رهایم مکن)...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1392 22:13
خیلی وقت است درها را باز گذاشته ام ، نه او می آید نه خیالش می رود ......
-
زخم هایم یادگاری بندگانت است
سهشنبه 2 مهرماه سال 1392 23:36
خدایا یکی دیگر از فصل های زیبایت رو به اتمام است پاییز از راه میرسد و من همچنان در غربت خالقم که تو باشی سر میکنم تو خالقم بودیو من بنده ات برایم خدایی کردی و اما بندگیم را ازت دریغ کردم و توهمچنان لبخند میزنی مرا ببخش ببخش که گاهی سوزش زخم های پشتم مرا از تو غافلم میکند مهربانی تو بس است برای تسکین این سوزش ها زخم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 مهرماه سال 1392 15:59
-
درد یعنی
یکشنبه 31 شهریورماه سال 1392 00:46
مانند هیزم های مصنوعی شومینه میسوزم ولی پایانی ندارم..! درد یعنی این... شهامت می خواهد دوست داشتن کسی که هیچوقت هیچ زمان سهم تو نخواهد شد !
-
فقط بگو با وجدانت چه میکنی؟
شنبه 30 شهریورماه سال 1392 23:40
نامم را پاک کردی... یادم را چه میکنی؟ یادم را پاک کنی... عشقم را چه میکنی؟ اصلا همه را پاک کن هر آنچه از من داری از من که چیزی کم نمیشود فقط بگو با وجدانت چه میکنی؟ نکند آن را هم پاک کرده ای؟ نــــــــــــه ! شدنی نیست نمیتوانی آنچه که نداشتی را پاک کنی
-
یک عاشقانه ساده
شنبه 30 شهریورماه سال 1392 01:23
داشتم فیلم یک عاشقانه ساده رو میدیدم، شما چطور؟ این فیلمو دیدید؟ خیلی برام دردناک بود فکر میکردم بعداز گذشت مدتها عشق گندم دیگه کم رنگ شده تو وجودم اما دیدم نه... با لحظه لحظه دیدن فیلم تنم لرزید و یخ زدم... گاهی هم چشمام پراز اشک میشد... خدایا... چقدر این فیلم مشابه سرنوشت خودمه با این تفاوت که من از گندمم بی خبرم و...
-
شاید آرام تــر می شدم
جمعه 29 شهریورماه سال 1392 23:15
تو به اشک اجازه دادی, توی چشم من بشینه تا غرورمو شکستم, گفتی عاشقی همینه گفتی اما دل ندادی, گفتی اما دل نبستی گفتی عاشقت نبودم, ساده بودی که شکستی شاید آرام تــر می شدم فقــط و فقـــط اگر می فهمیدی حرفهایم به همین راحتــــی که می خوانی نوشته نشده اند
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 شهریورماه سال 1392 18:18
چراهیچکس حالم رونمیفهمه؟ خسته شدم...دلم تورا میخواهد، میخواهم برای توبنویسم، اما هیچ کلمه ای به من کمک نمیکند... همه رادورمیریزم ویک چیز مثل دلتنگی توآوارمیشود روی سرم، گاهی آنقدردوری که نمیدانم ازپس کدامین خیال به دنبالت بگردم وگاهی آنقدرنزدیک میبینمت که دوریت راباورندارم
-
منتظر یه اشاره ام / هر چی که دارم بذارم
دوشنبه 25 شهریورماه سال 1392 14:01
یکی میگه با یه فریاد / راه میندازه داد و بیداد بچه مو آقا شفا داد / تو صحن گوهرشاد یکی که دلش شکسته / گوشه صحنت نشسته دخیل درداشو بسته / عاشق دل خسته نشون به این نشونه / صدای نقاره خونه منو به تو میرسونه / ببین دلم خونه میدونم رو سیام / من اگه بی وفام ولی عشقم اینه / عاشق این اقام منتظر یه اشاره ام / هر چی که دارم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 شهریورماه سال 1392 11:15
-
کاش
شنبه 23 شهریورماه سال 1392 11:36
کاش من هم کسی را داشتم ........ که با بستن چشمانم ....... حس قشنگ نگاهش را احساس میکردم ....... بوی نفسهایش را میشنیدم ........ کاش من هم کسی را داشتم ....... که حتی وقت نبودنم .... عاشقم باشد ..... کاش .....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 شهریورماه سال 1392 09:59
این روزها جای خالی ” تـو ” را با عروسکی پر می کنم همانند توست مرا ” دوست ندارد ” احساس ندارد ! اما هر چه هست ” دل شـکـســتـن ” بلد نیست و اینک باران بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند و چشمانم را نوازش می دهد تا شاید از لحظه های دلتنگی عبور کنم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 شهریورماه سال 1392 13:37
دلم یک فنجان قهوه ی تلخ تلخ می خواهد... شایدتلخی قهوه تلخی زیستن رااز یادم ببرد... شایدازیادم برود کابوس های بدون" تو"ماندن را... که هرشب مثل فیلمی صدقسمتی که هربار ده هزاربارتکرارداردهمراهیم میکند... و"تو"برای همیشه زیستن ... هدیه ی قلب کوچکم باشی... روزی این کابوس ها پایان می پذیرد...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1392 00:10
گاهی شاید لازم باشه از یاد ببریم ، یاد آن هایی را که با نبودنشان، بودنمان را به بازی گرفتند وقتی همه رو شبیه اون میبینی یعنی "" عـــاشـــــــــــــــــــــــقی "" وقتی اونو شبیه همه میبینی یعنی "" تنــــهایــــــــــــــــــــی ""
-
نیش عقرب
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1392 01:28
· روزی مردی، عقربی را دید که درون آب دست و پا میزند، او تصمیم گرفت عقرب را نجات دهد، اما عقرب انگشت اورا نیش زد. مرد باز هم سعی کرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد،... اما عقرب بار دیگر او را نیش زد. رهگذری او را دید و پرسید: برای چه عقربی را که نیش میزند نجات میدهی؟ مرد پاسخ داد: این طبیعت عقرب است که نیش بزند ولی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1392 01:25
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1392 18:42
خــــدایا بازگشت من از گناه پایدار نخواهد ماند مگــــــر اینکه تو مرا نگاه داری و از خطاهـــا باز نتوانــم ایستــاد مگــــــر اینکه تو مـــــرا نیــــرو دهی پس با نیـــــروی کفــــــایت دهنده مـــــــرا توانـــــایی ده و بـــا عصمتی بــازدارنده از گنــــــاه، یـــاری ام فرمــــــــا آمینـــــــــــ