داشتم فیلم یک عاشقانه ساده رو میدیدم، شما چطور؟ این فیلمو دیدید؟
خیلی برام دردناک بود
فکر میکردم بعداز گذشت مدتها عشق گندم دیگه کم رنگ شده تو وجودم
اما دیدم نه...
با لحظه لحظه دیدن فیلم تنم لرزید و یخ زدم...
گاهی هم چشمام پراز اشک میشد...
خدایا...
چقدر این فیلم مشابه سرنوشت خودمه
با این تفاوت که من از گندمم بی خبرم
و نمیدونم گندم من، اون حرفایی که لحظات آخر بهم زد از رو ناچاری بود
یا که نه از ته دلش...
هیچ چیزی تو این دنیا موندنی نیست جز نام نیک و بد
آره، منم میدونم
ولی به نظر شما این حقم نبود به اون چیزیی که دل لعنتیم ازم خواسته
بود، بهش برسم؟
بچه ها من شرمنده ی دلم شدم
الهی هیچ کسی شرمنده ی دلش نشه
هرکسی اینو خوندش حداقل قبل از هرکاری همه چیزو بسنجه
ببینه که عین من یه روز خدای نکرده شرمنده ی دلش نمیشه که...
البته آخر این فیلم بر خلاف سرگذشت من شیرین بود!
کاش آدمایی همچون کرامت، زیاد بودن...
کاش...
من که دیگه هیچ ذوق و شوقی تو زندگیم ندارم
امیدوارم این مشکل هیچوقت برای شما پیش نیاد
برام دعا کنید
حامد
حامد عزیز خیلی از مطلب هایی که مینویسی لذت میبرم
ایشالله که همیشه شاد باشی و به آرزوهات برسی
آنای عزیز سلام
خوشحالم که بهم سر میزنی
ازت بی نهایت ممنونم
بنده هم آرزوی لحظات خوب و خوش، برای شما و خانواده ی محترمتون دارم.
تجویز کن نگاهت را...
هر روز
بر حوالی تبم !
کنار سوختگی های همیشگی
بر طاق ریخته شده ی طاقتها
نشانه بگیر حوالی سطرهای تب گرفته ام
و تجویز کن ...
خداوندگاری نگاهت را "
من !
سکوت میشوم...
کژال***