Hamed

خدایا دستم به آسمانت نمی رسد، اما تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن

Hamed

خدایا دستم به آسمانت نمی رسد، اما تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن

دلـت را بتـکان ...



غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن

دلت را بتکان

اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین


بگذار همانجا بماند

فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش

قاب کن و بزن به دیوار دلت ...

دلت را محکم تر اگر بتکانی

تمام کینه هایت هم می ریزد

و تمام آن غم های بزرگ

و همه حسرت ها و آرزوهایت ...

باز هم محکم تر از قبل بتکان

تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد!


حالا آرام تر، آرام تر بتکان

تا خاطره هایت نیفتد

تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟

خاطره، خاطره است

باید باشد، باید بماند ...


کافی ست؟

نه، هنوز دلت خاک دارد

یک تکان دیگر بس است

تکاندی؟

دلت را ببین

چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟

حالا این دل جای "او"ست

دعوتش کن

این دل مال "او"ست...

همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا

و حالا تو ماندی و یک دل

یک دل و یک قاب تجربه

یک قاب تجربه و مشتی خاطره

مشتی خاطره و یک "او"...

 

خـانه تـکانی دلـت مبـارک

نظرات 3 + ارسال نظر
دریا دوشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:31 ب.ظ http://azjensebaranam.blogsky.com

دوست داشتم این متن رو
چقدر زیبا بود حامد جان...

ممنونم دریای عزیز
باید از پسرخاله ی خوبم محمدجان تشکر کنم که این متنو بهم میل کرده بود

محمدرضا پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 07:12 ب.ظ

بسیار زیبا داداشم

مرسی داداش عزیزم
مطلبیه که حودت بهم دادی
پس من ازت ممنونم جیگر

محمدرضا شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 03:54 ب.ظ

چاکرتیم دلاور

فداتشم سردار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد