چه قدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار خیانتش همه وجودت له شده
در باغ دلم جوانه ای باید و نیست
شوق
غزل ، ترانه ای باید و نیست
خواهم
که تو را ببینم اما چه کنم
دیدار
تو را بهانه ای باید و نیست
این روزها ، تلخم
تلخ مینویسم
تلخ فکر میکنم
این روزها
دست برداشتهام از توجهِ بی وقفه به حضور آدم ها
پرهیز میکنم از ثبتِ وجودهایی که ماندگاری ندارند
این روزها ، تلخ تر از همیشه
از همه ی آدمها بریده ام
یک روز دلت برای من تنگ
خواهد شد ...
برای دوستت دارم هایی که گفتم
و تو سکوت کردی ...
تنگ خواهد شد ...
برای صادقیم ...
برای عاشقیم ...
برای شعر
هایی که برای تو گفتم ...
تنگ خواهد شد...
نه ...
من قصد رفتن و بریدن ندارم ...
اما چندیست که بی تو آرزوی مرگ دارم ...
کسی چه میداند ؟
شاید یک شب چشمانم را بستم ...
و تا ابد در رویا ماندم ...
چی بگم؟
هیچی ندارم که بگم
این نوشته درد داشت.........
براتون آرزوهای خوب دارم
زنده باشید و سلامت دوست خوبم...
ممنونم
ببخشید اگه با این جملات ناراحت شدید
شما هم سلامت و موفق باشید