به
تو عادت کرده بودم
ای
به من نزدیک تر از من
ای
حضورم از تو تازه
ای
نگاهم از تو روشن
به
تو عادت کرده بودم
مثل
گلبرگی به شبنم
مثل
عاشقی به غربت
مثل
مجروحی به مرهم
لحظه
در لحظه عذابه
لحظه
های من بی تو
تجربه
کردن مرگه
زندگی
کردن بی تو
من
که در گریزم از من
به
تو عادت کرده بودم
از
سکوت و گریه شب
به
تو حجرت کرده بودم
با
گل و سنگ و ستاره
از
تو صحبت کرده بودم
خلوت
خاطره هامو
با
تو قسمت کرده بودم
خونه
لبریز سکوته
خونه
از خاطره خالی
من
پر از میل زوالم
عشق
من تو، در چه حالی...
مرا ببخـــش که ســــاده بودنم دلـــت را
زد...
مرا
ببخــــش اگر عشــــق ورزیدنم چشـــمانت را بست...!!!
می
روم تا آنان کـــــه توانا ترند...
تو را به اوج بودنــــت برسانند...
وقتی میگویمـــ دیگر به سراغمــــ نیا
فکر نکن که
فراموشتـــــ کردمـــــ یا دیگر
دوستتـــــ ندارمـــــ
نـــــــــــه...
من فقط فهمیده امــــ وقتی
دلتـــــ با من نیستــــ
بودنتــــ مشکــــــلی را حل نمیکند
تنها دلتنگــــ ترمــــ میکند