Hamed

خدایا دستم به آسمانت نمی رسد، اما تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن

Hamed

خدایا دستم به آسمانت نمی رسد، اما تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن

من خدایی دارم

من خدایی دارم، که در این نزدیکی است

نه در ان بالاها

مهربان، خوب، قشنگ

چهره اش نورانیست

گاهگاهی سخنی می گوید، با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من

او مرا می فهمد...

او مرا می خواند، او مرا می خواهد!




در ساحل امن عقل بودم که جنون


یکدفعه مرا به داخل آب انداخت


فریاد زدم کمک! که یک مرتبه عشق


چون ماهی کوچکم به قلاب انداخت


عقلم نرسید و زود نفرین کردم


بر آنکه در آب و آنکه قلاب انداخت ...



 

حال دنیا را چو پرسیدم، من از فرزانه ای

   
گفت یا باد است، یا خواب است یا افسانه ای

گفتم آنها را چه می گویی، که دل بر او نهند

   
گفت یا مستند، یا کورند، یا دیوانه ای

گفتم از احوال عمرم گو که بازم، عمر چیست ؟

    
گفت یا برق است یا شمع است یا پروانه ای



 

 

زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید


ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود ؟


زنده را تا زنده است قدرش بدان


ورنه بر روی مزارش کوزه گل چیدن چه سود ؟




سرسبز دل از شاخه بریدم ، تو چه کردی ؟


افتادم و بر خاک رسیدم ، تو چه کردی ؟


من شور و شر موج و تو سرسختی و ساحل


روزی که به سوی تو دویدم ، تو چه کردی ؟




درنگاهت خوانده ام غرق تمنایی هنوز


گرچه درجمعی ولی تنهای تنهایی هنوز


بی توامشب گریه هم با من غریبی میکند


دیده در راهندچشمانم که بازآیی هنوز




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد