Hamed

خدایا دستم به آسمانت نمی رسد، اما تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن

Hamed

خدایا دستم به آسمانت نمی رسد، اما تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن

قصه ای کوتاه و پندآموز

یک بچه کوچیک بداخلاقی بود. پدرش به او یک کیسه پر از میخ و یک چکش داد و گفت هر وقت عصبانی شدی، یک میخ به دیوار روبرو بکوب.
روز اول پسرک مجبور شد 37 میخ به دیوار روبرو بکوبد. در روزها و هفته ها ی بعد که پسرک توانست خلق و خوی خود را کنترل کند و کمتر عصبانی شود، تعداد میخهایی که به دیوار کوفته بود رفته رفته کمتر شد. پسرک متوجه شد که آسانتر آنست که عصبانی شدن خودش را کنترل کند تا آنکه میخها را در دیوار سخت بکوبد
بالأخره به این ترتیب روزی رسید که پسرک دیگر عادت عصبانی شدن را ترک کرده بود و موضوع را به پدرش یادآوری کرد. پدر به او پیشنهاد کرد که حالا به ازاء هر روزی که عصبانی نشود، یکی از میخهایی را که در طول مدت گذشته به دیوار کوبیده بوده است را از دیوار بیرون بکشد.

روزها گذشت تا بالأخره یک روز پسر جوان به پدرش روکرد و گفت همه میخها را از دیوار درآورده است. پدر، دست پسرش را گرفت و به آن طرف دیواری که میخها بر روی آن کوبیده شده و سپس درآورده بود، برد.
پدر رو به پسر کرد و گفت: 
  دستت درد نکند، کار خوبی انجام دادی ولی به سوراخهایی که در دیوار به وجود آورده ای نگاه کن !! این دیوار دیگر هیچوقت دیوار قبلی نخواهد بود. پسرم وقتی تو در حال عصبانیت چیزی را می گوئی مانند میخی است که بر دیوار دل طرف مقابل می کوبی. تو می توانی چاقوئی را به شخصی بزنی و آن را درآوری، مهم نیست تو چند مرتبه به شخص روبرو خواهی گفت معذرت می خواهم که آن کار را کرده ام، زخم چاقو کماکان بر بدن شخص روبرو خواهد ماند.
یک زخم فیزکی به همان بدی یک زخم شفاهی است. دوست ها واقعاً جواهر های کمیابی هستند ، آنها می توانند تو را بخندانند و تو را تشویق به دستیابی به موفقیت نمایند.


ای کاش این قصه ی کوتاهو منم زودتر از اینها شنیده بودم...کاش


دوست من، مرا بابت همه ی اون زخم ها ببخش





با حس عجیبی ، با حال غریبی / دلم تنگته

پر از عشق و عادت ، بدون حسادت / دلم تنگته

گله بی گلایه ، بدون کنایه / دلم تنگته

پر از فکر رنگی ، یه جور قشنگی / دلم تنگته

تو جایی که هیشکی ، واسه هیشکی نیستو ، همه دل پریشن

دلم تنگه تنگه ، واسه خاطراتت ، که کهنه نمیشن

دلم تنگه تنگه برای یه لحظه ،کناره تو بودن

یه شب شد هزار شب ، که خاموش و خوابن / چراغای روشن

 

******

منه دل شکسته ، با این فکر خسته / دلم تنگته

با چشمای نمناک ، تر و ابری و پاک / دلم تنگته

ببین که چه ساده ، بدون اراده / دلم تنگته

مثله این ترانه ، چقدر عاشقانه / دلم تنگته


دلم تنگته


یه شب شد هزار شب ، که دلغنچه ی ما ، قرار بوده واشه

تو نیستی که دنیا ، بسازم نرقصه ، به کامم نباشه

چقدر، منتظرشم ، که شاید از این عشق ، سراغی بگیری

کجا ، کی ؟ کدوم روز؟ / منو با تمام دلت میپذیری؟

منه دل شکسته ، با این فکر خسته / دلم تنگته

با چشمای نمناک ، تر و ابری و پاک / دلم تنگته

ببین که چه ساده ، بدون اراده / دلم تنگته

مثله این ترانه ، چقدر عاشقانه / دلم تنگته


 دلم تنگته...

دلم تنگته...

دلم تنگته...

 

اونی که می خنده هزار تا درد داره

 

سخت ترین دو راهی ، دوراهی بین فراموش کردن و انتظار است


گاهی کامل فراموش میکنیو بعد میبینی که باید منتظر می ماندی


و گاهی آنقدر منتظر میمانی تا وقتی که میفهمی زودتر از این ها


باید فراموش میکردی



 

تـــو را دوست میدارم  
چه فـرق مى کند که چـــــــــــــــرا
یــــــــــــا از چــــــــــــه وقـت
یـا چطـور شـد که... چه فـــــــــــــــرق میکـند،
وقتى تــو بـایـد بــــــــــــــاور کنـى . . . که نمـى کـــــــــنى
و من بــایـد فـرامـــــــــوش کــنم . . . کـه نمـــــى کـــــنم.

 



              


وقتی کودک بودم تنها یک اشتباه داشتم


آن هم این که نمیتوانستم بند


کفشهایم را درست ببندم اما

حالا تنها کار درستم بستن

بندکفشهایم است...



              

 

هر رهگذری محرم اسرار نگردد

صحرای نمکزار چمنزار نگردد

هر جا که رسیدی مکش طرح رفاقت

هر بی سر و پا، یار وفادار نگردد




همیشه گفتیم : اونی که گریه می کنه ، یک درد داره
اما اونی که می خنده هزار تا ! ؟
در حالی که باید بگیم : اونی که می خنده هزار تا درد داره
ولی اونی که گریه می کنه به هزار تا از درداش خندیده
اما جلوی یکیشون کـــــــــــم آورده



ساعتها زیر دوش به کاشیای حموم خیره میشم
غذام رو سرد میخورم ، ناهار ها نصفه شب ، صبحانه رو شام
لباسام دیگر بهم نمیان ، همه رو قیچی میزنم
ساعتها به یک آهنگ تکراری گوش میدم و هیچ وقت آهنگ رو حفظ نمیشم
شبها علامت سوالای فکرم رو می شمرم تا خوابم ببره
تنهائی از من آدمی میسازه که دیگه شبیه آدم نیست
چه مرگــــمه لعنــتی ؟
همش با خودم میگم پس کی یه روز خوب میاد ؟

 


بعـد هر طوفانی

آسمان های صاف و روشن می آیند

آیا تو هم


بعد از دل  تنـگ من می آئی ؟


 

!!!


خدایا کن نگاه بر حال زارم
خدایا رس به دادم کس ندارم

خدایا درد و غم شد حاصل من
خدایا غم نشسته بر دل من

خدایا خسته ام من از زمونه
خدایا عالمت عاشق کشونه

خدایا من غریب و دل شکستم
خدایا از زمونه خیلی خستم

خدایا من در این دنیا اسیرم
خدایا تو بگو من کی می میرم؟





درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده میشود
پس از اندک زمانی داد شیطان در می آید و رو به فرشتگان می کند و می گوید : جاسوس می فرستید به جهنم!؟
از روزی که این ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنمیان را هدایت می کند و حال سخن درویشی که به جهنم رفته بود این چنین است:


   با چنان عشقی زندگی کن که حتی بنا به تصادف اگر به جهنم افتادی خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند

 



امــــــــروز با همه ی دنـیــــــــا قهــــــرم ...

امــــــا
...

تــــــــــو صدایــــــم کــن
...

بـرمـی گـــــــــــــردم
!!!