Hamed

خدایا دستم به آسمانت نمی رسد، اما تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن

Hamed

خدایا دستم به آسمانت نمی رسد، اما تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن

پرنده مردنی است...


چقدر خواب ببینم که مال من شده ای ؟


و شاه بیت غزل های لال من شده ای ؟

چقدر خواب ببینم که بعد آن همه بغض

جواب حسرت این چند سال من شده ای ؟

چقدر حافظ یلدانشین ورق بخورد ؟

تو ناسروده ترین بیت فال من شده ای

چقدر لکنت شب گریه را مجاب کنم ؟

خدا نکرده مگر بی خیال من شده ای ؟

هنوز نذر شب جمعه های من این است

که اتفاق بیفتد حلال من شده ای

که اتفاق بیفتد کنار تو هستم

برای وسعت پرواز بال من شده ای

میان بغض و تبسم، میان وحشت و عشق

تو شاعرانه ترین احتمال من شده ای...

مرا در کنار باورهایت جای بده




چیزهایی که می نویسم

واژه هایی نیست که در شان شما باشد

ولی همین که با این بهانه

به شما سری می زنم و از سلامتیتان باخبر شوم

و دلتنگی خودم را به پایان برسانم کافیست

تو ای رفیق راه دور من اگر میدانستی

چقدر برای من عزیز هستی هیچگاه

مرا از خود بی خبر نمی گذاشتی

پس مرا در کنار باورهایت جای بده تا بدانم این دلتنگی ها

احساس محبتی است که در دل هم دیگر داریم

به امید روزی که در کنار هم دلمان را از محبت همدیگر جلا دهیم


پس تا آن روز من همیشه به یادتان خواهم بود..



 


عشق سکوی پرتاب به سوی خداست


از یک استاد دینی پرسیدم عشق چیست :


در جواب سکوتی کرد و نگاهی به من

دستهایم را گرفت و کمی آمد جلوتر

آرام زیر گوشم زمزمه کرد

عشق سکوی پرتاب به سوی خداست

در چشمانم نگاهی کرد و دستانش را به روی شانه هایم گذاشت و گفت

پس مراقب باش عاشق کی می شی...   





امشب شب رویایی تو بود و تو نبودی / در دل همه آوای تو بود و تو نبودی / دل زیر لب آهسته تمنای تو میکرد /در حسرت دیدار تو بودو تو نبودی…
=============================
شبی ساقی ز من پرسید که جانا آرزویت چیست

بگفتم دیدن یارم که جز او آرزویی نیست
=======================

سکوت عاشق در برابر جفای معشوق ، فقط به خاطر حرمت عشق است


=====================================


من از قصه زندگی ام نمی ترسم

من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم.
ای بهار زندگی ام
اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست
اکنون که پاهایم توان راه رفتن ندارد
برگرد...!


کدام قبله

آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم،دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟. بسوی کدام قبله نماز می گزاری ؟



 

اگه یه روز فرزندی داشته باشم، بیشتر از هر اسباب‌بازی دیگه‌ای براش بادکنک می‌خرم. بازی با بادکنک خیلی چیزا رو به بچه یاد میده.
بهش یاد میده که باید بزرگ باشه اما سبک، تا بتونه بالاتر بره.
بهش یاد میده که چیزای دوست داشتنی می‌تونن توی یه لحظه، حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن، پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه.
و مهم‌تر از همه بهش یاد میده که وقتی چیزی رو دوست داره نباید اون قدر بهش نزدیک بشه و بهش فشار بیاره که راه نفس کشیدنش رو ببنده، چون ممکنه برای همیشه از دستش بده...



ای غنچه ی خندان چرا خون در دل ما می کنی
خاری به خود می بندی و ما را ز سر وامی کنی
از تیر کجتابی تو آخر کمان شد قامتم
کاخت نگون باد ای فلک با ما چه بد تا می کنی
ای شمع رقصان با نسیم آتش مزن پروانه را
بادوست هم رحمی چو با دشمن مدارا می کنی
آتش پرید از تیشه ات امشب مگر ای کوهکن
از دست شیرین درد دل با سنگ خارا می کنی
با چون منی نازک خیال ابرو کشیدن از ملال
زشت است ای وحشی غزال اما چه زیبا می کنی
امروز ما بیچارگان امید فردائیش نیست

این دانی و با ما هنوز امروز و فردا می کنی





گــــاهـــــی

دلــــت میخــــواد همـــه بغضــات از تــو نگــاهـــت خــونــده بشـــه

کـــه جســارت گفتــــــن کلمـــــه ها رو نــــداری

امــــــا یـــه نگـــاه گـنـــگ تحــــویل میگیـــری

و یــــه جمــله مثلـــه
:

چیــــزی شــــده؟؟؟
!

اونجــــاســـت کـــه بغضتـــو بـــا لیـــوان سکـــوتـت ســر میکشـــی

و بـــا لبخنــــد میگــــی
:

نـــــــه هیچـــــــی
... !

عصر ما عصر فریبه

اگه دیدی طرف مقابلت باهات راه نمیاد، شک نکن خسته است؛ چون داره با یکی دیگه چهار نعل می‌تازه.

 


با یک نگاه عاشق می شدیم و با یک اشاره دل می باختیم
وقتی به دل بستن خود فکر می کنم ؛ از همه آن سادگی ها به خنده می افتم...
ولی نه! اگر چه دل ها پاک بودند و بی آلایش ؛ اما زندگی
مسیری به همان سادگی نداشت .
من به یک نگاه دل باختم و به صد اشاره آن را پاک کردم.
می دانم آنچه باید ؛ اتفاق میافتد
من به تقدیر نوشته شده ایمان دارم و فکر می کنم آنچه باید ؛ رخ خواهد داد.
پس خود را به سرنوشت می سپارم و ایمان دارم
دل های پاک و بی گناه تقدیری زیبا دارند...

 

 


عصر ما عصر فریبه


شهر ما سرش شلوغه، وعده هاش همه دروغه ...


آسمونش پر دوده ، قلب عاشقاش کبوده ...

قفس ها پر پرنده ، لبای بدون خنده ...

چشما خونه ی سواله ، مهربون شدن محاله...




ما را به عشقت میخری و ساده رسوا میکنی

عهدی که با ما بسته ای افسوس حاشا میکنی

زلفت حمایل میکنی از آشنا رد میشوی

از ما مگر تنگ آمدی هر شب خدایا میکنی

ما را بدینسان میبری تا ارتفاع دلبری

اسباب و ابزار سقوط آسان مهیا میکنی

بر کس مزن آن تیشه را کز بند بند ما زدی

زنهار اشک خفته را امواج دریا میکنی

نقد از کفم دل برده ای آنرا به نسیه پس بده

حالا که در دل دادنت امروز و فردا میکنی

روزی که دل میباختم حرف چرا وچون نبود

اکنون نمیدانم چرا، اما و آیا میکنی؟؟؟

 


 

سختی و تنهایی را وقتی فهمیدم که دیدم مترسک به کلاغ گفت:

هر چقدر دوست داری نوکم بزن ولی تنهام نذار...