امروز مرا غیر پریشانی نیست
در مشکل من امید آسانی نیست
غم کشت مرا و کس به دادم نرسید
بالله که درین شهر مسلمانی نیست
....................................................
به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد
به دلی دل بسپار که جای خالی برات داشته باشه
ودستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلده
....................................................
دو نفر که همدیگر را خیلی دوست داشتند
و یک لحظه نمی توانستند از هم جدا باشند
با خواندن یک جمله معروف از هم جدا می شوند
تا یکدیگر را امتحان کنند
و هر کدام در انتظار دیگری همدیگر را نمی بینند
چون هر دو به صورت اتفاقی
به جمله معروف ویلیام شکسپیر بر می خورند:
« عشقت را رها کن ، اگر خودش برگشت مال تو است
و اگر برنگشت از قبل هم مال تو نبوده »
آنها هر کدام منتظر بودند
تا دیگری شرط عشق را به جا بیاورد
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چــــون بــه عــشـق آیــم خـــجـل آیــم از آن
گـــر چــه تـــعـبـیـر زبـان روشــن تـر اسـت
لـــیـک عــشـق بـــی زبـان روشــن تـر اسـت
چــون قــلـم انـــدر نــوشـــتـن مــی شــتـافـت
چــون بـه عـشـق آمـد قـلـم بـر خـود شـکافـت
عـقل در شـرحـش چـو خـر در گـِـل بــِخـُفـت
شــرح عــشـق و عـاشـقـی هــم عـشـق گـفـت
" مــــولانـــا "
کاش می شد بار دیگر سرنوشت از سر نوشت
کاش می شد هر چه هست بر دفتر خوبی نوشت
کاش می شد از قلمهایی که بر عالم رواست
با محبت , با وفا , با مهربانیها نوشت
کاش می شد اشتباه هرگز نبودش در جهان
داستان زندگانی بی غلط حتی نوشت
کاش دلها از ازل مهمور حسرتها نبود
کاین همه ای کاشها بر دفتر دلها نوشت ...
با همه ی بیسر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانی ام
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنیام
آمدهام تا تو نگاهم کنی
عاشق آن لحظهی طوفانیام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمادهام تا تو بسوزانیام
آمدهام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانیام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانیام
خوبترین حادثه میدانمت
خوبترین حادثه میدانیام؟
حرف بزن بغض مرا باز کن
دیرزمانیست که بارانی ام
حرف بزن، حرف بزن سالهاست
تشنهی یک صحبت طولانی ام
می دانم چرا اینگونه است؟
وقتی نگاه عاشق کسی به توست
می بینی! اما...
دلت بسته به مهر دیگری ست
بی اعتنا می گذری
و عاشقانه به کسی می نگری
که دلش پیش تو نیست