پاییز
یک شعر است
یک
شعر بیمانند
زیباتر
و بهتر
از
آنچه میخوانند
پاییز،
تصویری
رؤیایی
و زیباست
مانند
افسون است
مانند
یک رؤیاست
سحر
نگاه او
جادوی
ایام است
افسونگر
شهر است
با
اینکه آرام است
او
ورد میخواند
در
باغهای زرد
میآید
از سمتش
موج
هوای سرد
با
برگ میرقصد
با
باد میخندد
در
بازیاش با برگ
او
چشم میبندد
فرا رسیدن فصل زیبای پاییز، فصلی که خودم توش متولد شدم
فصلی که بعضی از دوستام، اگرچه الان دیگه پیشم نیستن و خاطرشون همیشه باهامه و این روزا تولدشونه...
تولد تو...
آره، تو!
مبارک
هم پاییز، هم روز شکفتنت.
گمشده ی من
.......
سالها
رفت و هنوز
یک
نفر نیست بپرسد از من
که
تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟
صبح
تا نیمه ی شب منتظری
همه
جا می نگری
گاه
با ماه سخن می گویی
گاه
با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی
راستی
گمشده ات کیست؟
کجاست؟
صدفی
در دریا است؟
نوری
از روزنه فرداهاست
یا
خدایی است که از روز ازل ناپیداست؟