Hamed

خدایا دستم به آسمانت نمی رسد، اما تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن

Hamed

خدایا دستم به آسمانت نمی رسد، اما تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن

اشک هایم را کجا خواهی نوشت؟

اشک هایم را کجا خواهی نوشت؟
دل من باز گریست
قلب من باز ترک خورد و شکست
باز هنگام سفر بود
و من از چشمانت می خواندم 

که به آسانی از این شهر سفر خواهی کرد 

 و از این عشق گذر خواهی کرد
و نخواهی فهمید....
بی تو این باغ پر از پاییز است...! 


 اگر یک روزی رفتی و دیگر برنگشتی
وعده نمیدهم که منتظرت بمانم
اما از تو خواهش میکنم
که وقتی برگشتی شاخه گلی روی قبرم بگزاری  

 که همین برایم بس است..

باز دلم تنگ است...

باز دلم تنگ است...
باز چشمانم باران می طلبد
آسمان دلم پر از ابران سیاه دلتنگی شده است
باز من تنهایم
و در این سکوت حتی صدای سازم هم آرامم نمی کند
دل من باز کوچک شده است
برای کسی که نمی دانم کیست
ولی غیبتش مرا می آزارد
من...
بی من شده ام...
من خودم را گم کرده ام...
کجا ؟
... جواب این سوال را خودم هم نمی دانم

زجر

هر که خوبی کرد زجرش میدهند

هر که زشتی کرد اجرش میدهند

باستان کاران تبانی کرده اند

عشق را هم باستانی کرده اند

هرچه انسانها طلایی تر شدند

عشق ها هم مومیایی تر شدند

اندک اندک عشق بازان کم شدند

نسلی از بیگانگان آدم شدند