معبودم ، سکوتم را از صدای تنهاییم بدان ...
نمیخوانم و نمیگویم چون درونم هیچ بوده، و تو آمدی برایم قصه هایی از عشق سراییدی
و به من قصه باران آموختی....
میدانی قصه باران، قصه شستن غمهاست و درون انسانها پر از غم و تنهایی است
ونگاهم به باران تو افتاد و ناگهان تمام تنهاییم را فراموش کردم
و به تو و داشتن تو میبالم ...
تنهاتر از یک برگ با باد شادیها محجورم درآبهای سرور آور تابستان آرام میرانم.
ا
عشق یعنی پاکی و صدق و صفا خود شناسی حق شناسی از وفا عشق یعنی دور بودن از خطا بنده بودن خلوت دل با خدا عشق یعنی نفس را گردن زدن پاک و طاهر گشتن روح و بدن عشق یعنی صیقل زنگار دل دیدن اسرار غیب در جام دل
شک مقدمه ی یقین, پرسش مقدمه وصول, اضطراب مقدمه آرامش
اگر از پایان گرفتن غم هایت نا امید شده ای ، به خاطر بیاور زیباترین صبحی که تا به حال تجربه کرده ای مدیون صبرت در برابر سیاهترین شبی هستی که هیچ دلیلی برای تمام شدن نمی دید ...
هر گاه دیدی در اوج قدرت هستی به حباب فکر کن!
زندگی یعنی بازی. سه ، دو ، یک … سوت داور............ بازی شروع شد!!! دویدی ، دست و پا زدی ، غرق شدی ، دل شکستی ، عاشق شدی ، بی رحم شدی ، مهربان شدی… بچه بودی ، بزرگ شدی ، پیر شدی سوت داورــــــ0 ?ــــــــــ بازی تمام شد... زندگی را باختی
وقتی از مادر متولد شدم..صدایی در گوشم طنین انداخت که بعد از این با تو خواهم بود. به او گفتم تو کیستی؟ گفت :غم! فکر کردم غم عروسکی خواهد بود که من بعدها با اون بازی خواهم کرد. ولی بعدها فهمیدم!! که من عروسکی هستم در دستان غم
خوشبختی, داشتن دوست داشتنی ها نیست, بلکه دوست داشتن داشتنی هاست.
تنها راه نگه داشتن عشق تست نکردن آن است
وقتی عشقت تنهات گذاشت نگران خودت نباش که بعد از اون چه کار کنی شرمنده دلت باش که بهت اطمینان کرد
میدونتی فرق لبخند تو با مال من چیه؟ تو وقتی شادی میخندی من وقتی تو شاذی میخندم
این شعر توسط یک بچه آفریقایی نوشته شده و استدلال شگفت انگیزی داره:وقتی به دنیا می یام سیام ،وقتی بزرگ میشم سیام،وقتی میرم زیر آفتاب سیام،وقتی میترسم سیام،وقتی مریض میشم سیام،وقتی میمیرم هنوزم سیام،و تو آدم سفید،وقتی به دنیا می یای صورتی ای،وقتی بزرگ میشی سفیدی،وقتی میری زیر آفتاب قرمزی،وقتی سردت میشه آبی ای،وقتی میترسی زردی،وقتی مریض میشی سبزی،وقتی میمیری خاکستری ای و تو به من میگی رنگین پوست
گر باسحرها خوکنی هرشب خدارابنگری دل اگر یکسو کنی بانگ ندا را بشنوی تقدیم به عشم ندا
دنیا فراموش کند خاطره هارو تو فراموش نکن انچه میان منو توست
ساکت و تنها چون کتابی در مسیر باد می خورد هر دم ورق اما هیچ کس او را نمی خواند برگ ها را میدهد بر باد میرود از یاد هیچ چیز از اونمی ماند بادبان کسی او در مسیر باد مقصدش هر جا که بادابادا بادبان را نا خدا باد است لیک او را هم خدا ، هم نا خدا باد است
سه چیز تو دنیا خیلی قشنگه: ۱. نگاهی که از حادثه ی عشق تر است. ۲. لحظه شماری برای دیدنش (که خیلی هم سخته) یک چیز تو دنیا هست که خیلی ملال آوره اینکه کنارش باشی و ازش خیلی دور باشی
کاش جمله زیبای دوستت دارم بی هیچ غرضی بر زبان ها جاری بود! ای کاش از گفتن دوستت دارم، از ترس سوءتفاهم ها و غلط اندیشی ها باز نمی ایستادیم، ای کاش محبت را بی هیچ چشمداشتی حتی چشم داشت محبت، به او که دوستش داریم هدیه میدادیم ای کاش، جمله دوستت دارم را به هوس آلوده نمیکردیم.... ای کاش...
یا رب کاش اشنای ها نبود یا به دنبالش جدای ها نبود جویمش با چشم گریان کوه به کوه نقش دل کردم رخ زیبای او
یک بوسه زلبهای تودرخواب گرفتم= گوئی که گل ازچشمه مهتاب گرفتم= هرگزنتوانی که زمن دوربمانی= چون عکس تورادردل خودقاب گرفتم
در جوانی غصه خوردم هیچ کس یادم نکرد در قفس ماندم ولی صیاد آزادم نکرد آتش عشقت چنان از زندگی سیرم کرد آرزوی مرگ مکردم ولی مرگ هم یادم نکرد
عشق چیزی نیست ک من و تو درآن هجی شویم بلکه باید دل هایمان در آن تحلیل شوند.
آن قدر دیوانه ام که دیوانگی ات را نمی بینم
سخت است می نوش کسی دیگر بود ،شام شب تاریک کسی دیگر بود ... با یاد کسی که دوستش می داری؛ یک عمر در آغوش کسی دیگر بود ... به یاد نامردی که همه چیزمو ازم گرفت اما هنوزم تا می بینمش دست ودلم می لرزه
اگر یک اسمان دل را به قصد عشق بردارم میان عشق و زیبایی تو را من دمست میدارم چه زیبا میشود روزی به پایان اید این یلدادلمن اسمان گردد و روح سبز تو شیدا
بعد از سه دهه از محرومیت از عشق برای امت ایران من لبریز از عشق مجازی به دلبرا هستم.
هر گز برای عاشق شدن دنبال باران و بابونه نباشی گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای می رسی که ماه را بر لبانت می نشاند
عشق با غرور زیباست ولی اگر عشق را به قیمت فرو ریختن دیوار غرور گدایی کنی آن وقت است که دیگر عشق نیست صدقه است
در دل وجان خانه کردی عاقبت هردو را ویران کردی عاقبت
عشق باهم ایستادن در زیر بارون و با هم خیس شدن نیست عشق این است که یکی چتر دیگری بشه و اون یکی هرگز نفهمه که چرا خیس نشده
آغاز راه دوست داشتن است گرچه پایان ناپیداست ******* من هرگز به پایان نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست
تنهایم , آی مردم , آی مردم ,فریاد میکنم , تنهایم ,کسی هست؟ , به دادم برسید , نمی خواهم در این تاریکیه شب ها , بمانم تنها , نمی خواهم که عمرم تنهایی خیره سازد , آی مردم تنهایم , نمیخواهم که مرگم برِ تنهایی اید ,,ای مردم خوف دارم که بمیرم ,تنهایم به دادم برسید
نیمه شب بود غمی تازه نفس ....ره خوابم زد و ماندم بیدار ....ریخت از پرتوی لغزنده ی شمع شاخه گلی بر دیوار
بهار است بی تو بهاری ندارم چومرغان وحشی قرار ندارم جای می روم که لاله باشد میان لاله عکس تو باشد
بگیر ازمن تو این دل یاد بود که تنها لایق این دل تو بودی هزاران خواستند این دل بگیرند ندادم چون عزیز این دل تو بودی (تقدیم به دوست خوب زندگیم مهسا خانم)
اگر نمی توانی بالا روی سیب باش که افتادنت اندیشه را بالا برد
دوستی مثل ایستادن روی سیمان خیس است هر چه بیشتر بمونی رفتن سخت تر می شه و اگر هم بروی رد پاهات برای همیشه باقی میمونه
کاش امتداد لحظه ها تکرار با تو بودن بود
زندگی چون گل سرخی است پر از برگ و پر از عطر و پر از خار یادمان باشد اگر گل چیدیم عطر و خار و گل و برگ همه همسایه دیوار به دیوار همند
در ساحلی نشسته بودم ناگهان صدایی به من گفت بنویس گفتم قلم ندارم گفت استخوانت را قلم کن گفتم جوهر ندارم گفت خونت را جوهر کن گفتم کاغذ ندارم گفت پوستت را کاغذ کن گفتم چه بنویسم گفت بنویس {عشق من دوستت دارم}
چشم هایم را به آسمانی که خدایت در آن است دوخته ام و دستهای خسته ام را سوی او دراز کرده ام و از تو می خواهم که بیایی و مرا از عطر نفسهایت لبریز کنی بیایی و مرا به سرزمین آب های نقره ای ، به سرزمین آرزوها ببری و امشب باز به گذشته مینگرم آنجا که در اوج نا امیدی سر راهم قرار گرفتی و با نگاهت قلب یخ بسته ام را گرما بخشیدی و امشب چون گذشته تمام حرفهایم برای توست آه...پس کی می آیی چشمهای خسته ام انتظار آمدنت را می کشند؟
چقدر سخته گل ارزوهات رو تو باغ دیگری ببینی و هزار بار تو خودت بشکنی اونوقت اروم زیر لب بگی : گل من باغچه ی نو مبارک...
شبی از شب ها تو به من گفتی که شب باش من که شب بودم و شب هستم و شب خواهم بود به امیدی که تو فا نوس شب من باشی
روزی که به دنیا اومدی داشت بارون می اومد ولی هوا ابری نبود.میدونی چرا؟اون روز فرشته هاداشتن از اون بالا گریه میکردن.چون یکی از اونا کم شده بود.
برسنگ
قبر من بنویسید خسته بود
اهل زمین نبود نمازش شکسته بود
برسنگ قبر من بنویسید شیشه بود
تنها از این نظر که سراپا شکسته بود
بر سنگ قبر من بنویسید پاک بود
چشمان او که دائماً از اشک شسته بود
بر سنگ قبر من بنویسید این درخت
عمری برای هر تیشه و تبر دسته بود
بر سنگ قبر من بنویسید کل عمر
پشت دری که باز نمی شد نشسته بود
تنهایی های من پایانی ندارد
از دیروز تا فردا بر بوم دل تنهایی را نقش زده ام
تنهایی را ستوده ام
تنهایی را بوییده ام
تنها یی را در کنج دل نهاده ام
و اکنون از تنهاییهای دل می نگارم