دفتر عشق که بسته شد دیدم منم تموم شدم
خونم حلال ولی بدون به پای تو حروم شدم
اونی که عاشق شده بود بدجوری تو کار تو موند
برای فاتح دلت حالا باید فاتحه خوند
تموم وسعته دلو به نام تو سند زدم
غرور لعنتی می گفت بازی عشقو بلدم
از تو گله نمی کنم از دست قلبم شاکی ام
چرا گذشتم از خودم چرا غرق تاریکی ام
دوست ندارم چشمهای من فردا به آفتاب وا بشه
فقط همینو میخوام...
فقط همین
چه قدر امشب سرد است
شیشه وجودم، یخ بسته
میترسم،
با تلنگری بشکنم
آنروزها....
آنقدر از گرمای تو پر بودم
که در تب میسوختم
پس کوچههای مهربانی را
گام به گام،
شانه به شانه
قدم می زدیم
اما نمیدانم
کدام کوچه حسود
قدمهایت را از من ربود