من از این فاصله ها دلگیرم
بی تو اینجا چه غریبانه شبی میمیرم
دل من با همه ی ادمکایی که به دنبال تواند
قهر می گردد و من با خود خود درگیرم
دیر سالی است که می خواهم از اینجا بروم
ولی انگار که با قلب زمین زنجیرم
مثل این است که من با همه ی هق هق خود
سر سجاده احساس تو جان می گیرم
ساعت گریه و غم هیچ نمی خواهد و من
در الفبای زمان ..خسته ی این تقدیرم
عروسک
قصه ی من ، گهواره ی خوابت کجاست
قصر
قشنگ کاغذی، پولک افتابت کجاست
عروسک
قصه ی من ، زخم شکسته با تنت
بمیرمت
شکسته دل چه بی صداست شکستنت
صدای
عشق منو تو ، که تلخ گریه آوره
تو
اون سکوت قصه ای ، شاید صدای آخره
بعد
از منو تو عاشقی ، شاید به قصه ها بره
شاید
با مرگ منو تو ، عاشقی از دنیا بره
جفت
های عاشقو ببین ، از پل آبی میگذرن
عروسک
قلبشونو ، به جشن بوسه میبرن
اما
برای عشق ما ، اون لحظه ی آبی کجاست
عروسک
قصه ی من ، پس شب افتابی کجاست
چه
رسم تلخیست
محبت
را میگذارند پای احتیاجت
صداقت
را میگذارند پای ساده بودنت
سکوت
را میگذارند پای نفهمیدنت
نگرانی
ات را می گذارند پای تنهایی ات
وفاداریت
را به پای بی کسی ات
و
آنقدر تکرار می کنند که خودت هم باورت می شود
که
تنهایی و محتاج و بی کس
هر
چی مهربونتر باشی بیشتر بهت ظلم میکنن
هر
چی صادق تر باشی بیشتر بهت دروغ میگن
هر
چی دلسوزتر باشی بیشتر سرت کلاه میذارن
هر
چی قلبتو آسونتر در اختیار بذاری راحت تر لهش میکنن
هر
چی آرومتر باشی فکر میکنن آدم ضعیفی هستی
هر
چی بیشتر به فکر دیگران باشی بیشتر حقتو میخورن
هر
چی خودتو خاکی تر نشون بدی واست کمتر ارزش قائلن...
دلم می خواد آقا جون، مشهدتُ ببینم
کنار
سقاخونت، با زائرات بشینم
سقاخونت
آقاجون، به یاد مشک سقاست
اونجا
فقط برای شادی قلب زهراست
یه
کفتر غریبم، تو صحن سقاخونه
بیا
بده با دستت، لقمه و آب و دونه
قبله
قلب عاشق، جز تو آقا نمیشه
می
خوام آقا بدونی ، دوسِت دارم همیشه
شبای
بارگاهت ، صفای عالمینه
صحن
و سرات برا من، کربلای حسینه
دلم
می خواد آقا جون، ضریحتُ ببوسم
لباس
نوکریتُ، تو حرمت بپوشم
از
کوچیکی تا حالا، عاشق و مبتلاتم
بذار
همه بدونن، تا جون دارم گداتم
دلم
می خواد آقا جون، مشهدتُ ببینم
کنار
سقاخونت، با زائرات بشینم
گدای
بی پناهم، جز تو کسی ندارم
رونده
عالمینم، تویی همه قرارم
دل
تو حرم همیشه، مست یه اسم نابه
ذکر
آقام ابالفضل، دعای مستجابه
آروم
نمیشه این دل، توی حرم ای آقا
تا
روضه ای نخونم، از دوتا دست سقا
کفتر
دل کنارت، هی می ره بالا بالا
پر
می کشه تا یثرب، کنار قبر زهرا
دست
گدائی من به سوی تو درازه
پیش
تموم مردم، به گدائیش می نازه
بعد
نماز همیشه، اسم تو رو میآرم
وای
اگه روزی آقا، اسم تو رو نیارم
دلم
می خواد آقا جون، مشهدتُ ببینم
کنار
سقاخونت، با زائرات بشینم
...............
سلام امام رضای غریب(ع)
آقا جون تو این روز عزیز، ازت میخوام به همه ی بیمارا شفا عطا کنی
خصوصا به اوناییکه بیماری های خاص دارن
اوناییکه سنشون کمه
اوناییکه واسه هزینه ی سنگین درمانشون موندن
مامانا، باباها... خانواده ها چشم به راهنا آقاجونم
آقا جون کمک کن
امام رضای من،کمکم کن،هرچند گناهکارم،هرچند ناشکرم
ولی کمکم کن
طلبم کنو بیام پابوست
بخدا دلم برات لک زده
خیلی دلم گرفته
کمکم کن آقای من
درگیر رویای توام
منو دوباره خواب کن
دنیا اگه تنهام گذاشت
تو منو انتخاب کن
دلت از آرزوی من
انگار بی خبر نبود
حتی تو تصمیمای من
چشمات بی اثر نبود
خواستم بهت چیزی نگم
تا با چشام خواهش کنم
درا رو بستم روت تا
احساس آرامش کنم
باور نمی کنم ولی
انگار غرور من شکست
اگه دلت میخواد بری
اصرار من بی فایدست
هر کاری میکنه دلم
تا بغضمو پنهون کنه
چی میتونه فکر تو رو
از سر من بیرون کنه
یا داغ رو دلم بذار
یا که از عشقت کم نکن
تمام تو سهم منه
به کم قانعم نکن
حامد کوچولو
.......................................................................................
حکایت اینگونه آغاز می شود که دو
دوست قدیمی در حال عبور از بیابانی بودند. در حین سفر این دو، سر موضوع کوچکی
بحث می کنند و کار به جایی میرسد که یکی کنترل خشم خودش را از دست میدهد و سیلی
محکمی به صورت دیگری می زند.
دوست دوم که از شدت ضربه و درد سیلی شوکه شده بود بدون اینکه حرفی
بزند روی شن های بیابان نوشت: "امروز بهترین دوست زندگیم سیلی محکمی به صورتم
زد." آنها به راه خود ادامه دادند تا اینکه به دریاچه ای رسیدند. تصمیم گرفتند
در آب کمی شنا کنند تا هم از حرارت و گرمای کویر خلاص شوند و هم اتفاق پیش آمده را
فراموش کنند. همچنانکه مشغول شنا بودند ناگهان همان دوستی که سیلی خورده بود حس
کرد گرفتار باتلاق شده و گل و لای وی را به سمت پایین می کشد. شروع به داد و فریاد
کرد و خلاصه دوستش وی را با هزار زحمت از آن مخمصه نجات داد.
مرد که خود را از مرگ حتمی نجات یافته دید، فوری مشغول شد و روی
سنگ کنار آب به زحمت حک کرد: "امروز بهترین دوست زندگیم مرا از مرگ قطعی نجات
داد." دوستی که او را نجات داده بود وقتی حرارت و تلاش وی را برای حک کردن
این مطلب دید با شگفتی پرسید: وقتی به تو سیلی زدم روی شن نوشتی و حال که تو
را نجات دادم روی سنگ حک می کنی؟
مرد پاسخ داد :
"وقتی دوستی تو را آزار می دهد آن را روی شن بنویس تا با وزش نسیم
بخشش و عفو آرام و آهسته از قلبت پاک شود. ولی وقتی کسی در حق تو کار خوبی انجام داد،
باید آنرا در سنگ حک کنی تا هیچ چیز قادر به محو کردن آن نباشد و همیشه خود را
مدیون لطف وی بدانی
یاد بگیریم آسیب ها و رنجش ها را در شن
بنویسیم تا فراموش شود و خوبی و لطف دیگران را در سنگ حک کنیم تا هیچ گاه فراموش
نشود.
ما آمده ایم تا با زندگی کردن قیمت پیدا کنیم
نه به هر قیمتی زندگی کنیم
Nerdesin
کجایی
؟
seni unutmak kolay mı
مگه
فراموش کردن تو به این آسونیه ؟
beni bağırtmak kolay mı
فریاد
کشیدن من برات آسونه ؟
söyle nerdesin
بگو
که کجایی ؟
yürüdüğüm yollar bitmiyor
چرا
این راهی که توش میرم تموم نمیشه؟
anlatamam kalbim çok aciyor
نمیتونم
به زبون بیارم قلبم خیلی درد میکنه
senin için bir can ölüyor
به
خاطر تو، یه جان داره میمیره
söylesen ah nerdesin
آه
کاش بگی که کجایی