حامد کوچولو
.......................................................................................
حکایت اینگونه آغاز می شود که دو
دوست قدیمی در حال عبور از بیابانی بودند. در حین سفر این دو، سر موضوع کوچکی
بحث می کنند و کار به جایی میرسد که یکی کنترل خشم خودش را از دست میدهد و سیلی
محکمی به صورت دیگری می زند.
دوست دوم که از شدت ضربه و درد سیلی شوکه شده بود بدون اینکه حرفی
بزند روی شن های بیابان نوشت: "امروز بهترین دوست زندگیم سیلی محکمی به صورتم
زد." آنها به راه خود ادامه دادند تا اینکه به دریاچه ای رسیدند. تصمیم گرفتند
در آب کمی شنا کنند تا هم از حرارت و گرمای کویر خلاص شوند و هم اتفاق پیش آمده را
فراموش کنند. همچنانکه مشغول شنا بودند ناگهان همان دوستی که سیلی خورده بود حس
کرد گرفتار باتلاق شده و گل و لای وی را به سمت پایین می کشد. شروع به داد و فریاد
کرد و خلاصه دوستش وی را با هزار زحمت از آن مخمصه نجات داد.
مرد که خود را از مرگ حتمی نجات یافته دید، فوری مشغول شد و روی
سنگ کنار آب به زحمت حک کرد: "امروز بهترین دوست زندگیم مرا از مرگ قطعی نجات
داد." دوستی که او را نجات داده بود وقتی حرارت و تلاش وی را برای حک کردن
این مطلب دید با شگفتی پرسید: وقتی به تو سیلی زدم روی شن نوشتی و حال که تو
را نجات دادم روی سنگ حک می کنی؟
مرد پاسخ داد :
"وقتی دوستی تو را آزار می دهد آن را روی شن بنویس تا با وزش نسیم
بخشش و عفو آرام و آهسته از قلبت پاک شود. ولی وقتی کسی در حق تو کار خوبی انجام داد،
باید آنرا در سنگ حک کنی تا هیچ چیز قادر به محو کردن آن نباشد و همیشه خود را
مدیون لطف وی بدانی
یاد بگیریم آسیب ها و رنجش ها را در شن
بنویسیم تا فراموش شود و خوبی و لطف دیگران را در سنگ حک کنیم تا هیچ گاه فراموش
نشود.
ما آمده ایم تا با زندگی کردن قیمت پیدا کنیم
نه به هر قیمتی زندگی کنیم
Nerdesin
کجایی
؟
seni unutmak kolay mı
مگه
فراموش کردن تو به این آسونیه ؟
beni bağırtmak kolay mı
فریاد
کشیدن من برات آسونه ؟
söyle nerdesin
بگو
که کجایی ؟
yürüdüğüm yollar bitmiyor
چرا
این راهی که توش میرم تموم نمیشه؟
anlatamam kalbim çok aciyor
نمیتونم
به زبون بیارم قلبم خیلی درد میکنه
senin için bir can ölüyor
به
خاطر تو، یه جان داره میمیره
söylesen ah nerdesin
آه
کاش بگی که کجایی
قشنگ بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
زیبا بود و درست!